- بی درد
- بی حس، بی رنج، بی غم
معنی بی درد - جستجوی لغت در جدول جو
- بی درد
- آنکه درد و رنجی ندارد، کنایه از آدم بی حس و بی تعصب، بی رگ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی رنجی، بی حسی
Painlessness
безболезненность
Schmerzlosigkeit
безболісність
bezbolesność
ausência de dor
assenza di dolore
ausencia de dolor
absence de douleur
pijnloosheid
การไม่มีความเจ็บปวด
tanpa rasa sakit
عدم ألمٍ
बिना दर्द
הַעֲדָר כְּאֵב
ağrısızlık
bila maumivu
ব্যাথাহীনতা
بے دردی
بی شعور
بی عقل، نابخرد، بی ادراک، بی فکر، بی اندیشه
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، گول، غمر، کانا، لاده، خام ریش، ریش کاو، بی عقل، فغاک، انوک، سبک رای، خل، تپنکوز، گردنگل، بدخرد، شیشه گردن، خرطبع، چل، تاریک مغز، دبنگ، دنگل، دنگ، کاغه، کهسله، کردنگ، غتفره
آنکه دردی ندارد بیرنج بیحس، بیرحم شقی
بی سویه
بلافاصله، بی تامل، فورا، فوری، الساعه
آدیاباتیک
دردی که از رماتیسم یا نقرس در پا پیدار شود
حقارت ذلت